شایان:آقای چایچی،این پسر عموی من سم هستش.اون به زبان های فرانسه،انگلیسی و کمی فارسی حرف می زند.
معلم:اوه از دیدنت خوش حالم سم
سم:من هم همچنین
معلم:آیا تو اهل ایران هستی؟
سم:آره،من ایرانیول اصل هستم،ولی در فرانسه زندگی می کنم.
معلم:به کلاس ما خوش آمدی.چقدر ایران رو دوست داری؟
سم:ایران خوب[بزرگ] هست.من عاشق ایران هستم.ایران کشوری زیبا است.
2:
معلم: بعدازظهر ها چی کار می کنی ریحانه؟
دانش آموز: خوب،من در روز های یکشنبه و سه شنبه بعدازظهر ها به باشگاه می روم.
معلم: جمعه صبح چطور؟
دانش آموز: من در خانه می مانم و استراحت می کنم.چطور؟
معلم: تو می دونی،شیوا در درس انگلیسی خوب نیست.تو می تونی بهش کمک کنی؟
دانش آموز: اوه،حتما
معلم: به نظر خوب می یاد.کی می تونی شروع کنی؟
دانش آموز: بعدازظهر این چهارشنبه.
معلم: خوبه.ممنون.من الان بهش خبر می دم.
3:
الهام:اووو؟نقاشی تو خیلی خوبه.
سارا:ممنون.تو می تونی نقاشی بکشی؟
الهام:نه،من تو نقاشی کردن خوب نیستم؟ولی می تونم عکس های خوبی بگیرم.
سارا:واقعا؟می تونم عکس هاتو ببینم؟
الهام:چرا که نه؟این بعدازظهر به خونه ی ما بیا.
سارا:اوه،من نمی تونم امروز بیام.بعدازظهر پنجشنبه چطور؟
الهام:قبوله.تو می تونی کتاب[دفتر]نقاشی رو هم بیاری.
سارا:حتما
4:
معلم:حالت خوبه؟
دانش آموز:نه،خوب نیستم.سردرد دارم.
معلم:اوه،تو جراحت چشم هم داری.تو باید بری خونه و استراحت کنی.
دانش آموز:بله،ولی ما کلاس های دیگری هم داریم.
معلم:نترس.من با معلمت دراین باره صحبت می کنم.
دانش آموز:ممنون از کمکتون.
معلم:بیا بریم دفتر و و اول به خانوادت زنگ بزنیم.بچه ها ساکت باشید،من چند دقیق هی دیگه برمی گردم.
درباره این سایت